داستان طنز
نوشته شده توسط : مرتضی

 

داستان طنز

حکایتی است  که  روزی ملایی  از کنار  گازرها (رختشورها) می گذشت که پارچه های سفید را شسته و آنها را پهن کرده بودند.   سگی را دید  که در کنار پارچه ها  راه می رود و بدنش با آنها  تماس پیدا کرد.  رو به یکی  از آنها کرد و گفت :  

"سگ پارچه ها را نجس کرده  -  او را  دور کن  وپارچه ها را تطهیر کن" .

رختشور که دید پس از مدتی تحمل رنج و زحمت و شستن و پهن کردن و  هم اکنون که پارچه ها  نزدیک به خشک شدن هستند مجبور به دوباره کاری  است  رو به ملا کرد و گفت :

"حاج آقا  این حیوان سگ نیست و ان شاالله بز است."

ملا گفت :  " مگر چشمت ایراد دارد و نمی بینی سگ است ؟"

رختشور گفت :  "خیر انشاالله  بز است.!"

ملا سنگی برداشت و به طرف  سگ نگونبخت  پرتاب کرد . 

سنگ به سگ خورد و سگ از درد شروع  کرد به واق واق کردن.

رو به رختشور کرد و گفت :  نگفتم ؟  کر که نیستی  - صدایش را شنیدی ؟

رختشور لبخندی زد   و گفت :  "قدرت خدا  را ببین که  بز  صدای سگ در می آورد"

 





:: برچسب‌ها: داستان طنز ,
:: بازدید از این مطلب : 531

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 دی 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: